شهدا
بسم رب الشهدا:
اوج خونسردی بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد بازی آنقدر گرم بود که هیچ کس متوجه حضورابراهیم نشد.یکی از بچه ها توپ رامحکم به طرف دروازه شوت کرد.اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت ابراهیم خورد.بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند .بااون قدوهیکلی که ابراهیم داشت،باید هم فرار می کردند!صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست تادردش آرام بگیرد .همین طور که نشسته بود،پلاستیک گردو را از ساک دستی اش دراورد؛کناردروازه گذاشت ودادزد :"بچه ها کجارفتید ؟!بیاید براتون گردو اوردم".
کتاب سلام برابراهیم ص ۴۰_۴۱
شهید ابراهیم هادی